تابستون 94 ، روز شمار میکردم ک خدایا کی میشه من دوباره برم مدرسه ، پشت میز بشینم ، درس بخونم ، امتحان بدم و افتخار بیافرینم ... دوستای پارسی بلاگی شاهدن ک هر روز میومدم و مینوشتم اینقد روز تا اول مهر مونده و هر روز کلی اعتراض میکردن و منم گوش نمیکردم و دوباره ادامه میدادم ...
مهر 94 رفتیم مدرسه ... خوشحال بودم ولی این خوشحالی ، با وجود یکی از معلما یا شاید بیشتر معلما به هم خورد و نابود شد کلا ... نمره های ناجور و اینا ...
از مهر 94 شروع کردم به روزشماری ک خدایاااا !!! کی این سال تحصیلی هم تموم میشه و دوباره تابستون لذت بخش و نازنین میشه ؟؟؟
خلاصه پریروز بود ک این اسال تحصیلی هم تموم شد ولی همچنان ما به یه معلممون عادت نکردیم ... به قول خودش :"خودمون باید عادت کنیم ..." خدا روشکر تموم شد ... امروز هم اولین امتحانمونو دادیم و کتاب اون درسو ، با مراسمی بسیار هیجان انگیز ، پاره کردیم (این کاری بسیااار زشت و ناپسند بود !)
... و خلاصه اینکه تموم شد امسالم ...